از کلمه ناموس متنفرم.
تنِ تو ناموسِ من نیست.
"farzad khan"
بعد از سکوت من فریادی بلند است که
گوش هایت توان شنیدن آن را ندارند.
"farzad khan"
بله! این کاملا درست است!
اما من مادرم را از تو بیشتر دوست
دارم.
"farzad khan"
کسی که نمیداند چگونه عقده هایش را
بیرون بریزد، به دنبال مقصر میگردد.
"farzad khan"
آزادی را گفتند انسانیت.
انسانیت را گفتند مردانگی.
پس یعنی این مردها هستند که آزادند.
در صورتی که انسانیت مرد نیست.
انسانیت زن و زنانگی نیست.
انسانِ درونت را بشناس ای زن؟ ای مرد
سپس انسانیت را بیرون از خود
جستوجو کن.
مردانگی نیست انسانیت.
انسانیت را کسانی کشتند که آن را درون
خود جست و جو کردند.
"farzad khan"
شیره روابط زندگی را از وجود هستی
بیرون آوردم.
آن را بو کردم، آن بو با من سخنی گفت.
گفت: اگر خوب باشی، اطرافیانت
گویند: که این دیووانه است.
میخواهم به همگی اعلام کنم که من
دیووانه هستم.
و به دیووانه بودن خود، افتخار میکنم.
"farzad khan"
برادرت بهترین دوست تو نیست.
بهترین دوست تو بهترین دوست تو
است.
"farzad khan"
نهان شده ایی را یافتم در وجودم که
ناامیدی هایم را نهانی بخشید.
"farzad khan"
دیروز قربانیِ امروز بود.
و امروز قربانی فردایت.
"farzad khan"
صدایش را که شنیدم، یاد زنگ اول
کلاسِ اول ِ دوره ی ابتدایی ام افتادم.
"farzad khan"